یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوشو با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.
مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.
پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه مو با خودم میارم.
مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
1) پایتخت آمریکا کجاست؟
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزن میگه : " واشنگتن "
درست بود حالا سوال دوم :
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
مادربزرگش میگه : "4 جولای "
درسته ، حالا سوال سوم:
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
پیرزن میگه : " توگور "
واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
نوش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
مادربزگش میگه : " بوش "
اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر که هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پر از امنیت و احساس خداست
ماه من غصه چرا
تو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کار آن هایی نیست که خدا را دارند
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره ی عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست
او همانی است که در تارترین لحظه ی شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانی است که دلش می خواهد
همه زندگی ام غرق شادی باشد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی، بودن اندوه هست
این همه غصه و غم این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه، میوه ی یک باغ اند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست خدا هست و چرا غصه؟
پشت هر کوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا !
و در آن باز کسی می خواند ، که خدا هست ، خدا هست
چرا غصه ؟! چرا؟
خدا هست...
الف اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها
ج جسارت برای ادامه زیستن
ح حق شناسی برای تزکیه نفس
خ خود داری برای تمرین استقامت
د دور اندیشی برای تحول تاریخ
ذ ذکر گوئی برای اخلاص عمل
ر رضایت مندی برای احساس شعف
ز زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها
س سخاوت برای گشایش کارها
ش شایستگی برای لبریز شدن در اوج....
ص صداقت برای بقای دوستی
ض ضمانت برای پایبندی به عهد
ط طاقت برای تحمل شکست
ظ ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ غیرت برای بقای انسانیت
ف فداکاری برای قلبهای دردمند
ق قدرشناسی برای گفتن نا گفته های دل
ک کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ گذشت برای پالایش احساس
ل لیاقت برای تحقق امید ها
م محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و واقع گرایی برای دست یابی به کنه هستی
ه هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند" مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:" پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"
مرد مسن گفت: " ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"
نتیجه اخلاقی داستان: "آیا بدون دانستن تمام حقایق نتیجه گیری کردن عادلانه است؟."
کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء میکنند انسانهای منطقی هستند
کسانی که بر عکس عقربههای ساعت امضاء میکنند دیر منطق را قبول میکنند و بیشتر غیر منطقی هستند
کسانی که از خطوط عمودی استفاده میکنند لجاجت و پافشاری در امور دارند
کسانی که از خطوط افقی استفاده میکنند انسانهای منظّم هستند
کسانی ک با فشار امضاء میکنند در کودکی سختی کشیدهاند
کسانی که پیچیده امضاء میکنند شکّاک هستند
کسانی که در امضای خود اسم و فامیل مینویسند خودشان را در فامیل برتر میدانند
کسانی که در امضای خود فامیل مینویسند دارای منزلت هستند
کسانی که اسمشان را مینویسند و روی اسمشان خط میزنند شخصیت خود را نشناختهاند
کسانی که به حالت دایره و بیضی امضاء میکنند ، کسانی هستند که میخواهند به قله برسند.
از وبلاگ دکتر حسن ستاری ساربانقلی